ارمیاارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

كم كم دارم بزرگ ميشم

پاتوق

من و همسرس دقیقا شانزده ساله که کنار هم هستیم از همون دوران نامزدی یه پیتزا فروشی بود که پاتوق ما دوتا  بود و مرتب میرفتیم اونجا  و مزه پیتزاش از همه ی پیتزا فروشی ها بهتر بود اون موقع ها میز غذاخوریش از این میزهای سبز رنگ بزرگ که روش طراحی داشت بود که یه مدت هم خیلی مد بود و همه واسه خونه هاشون از اون میخریدن خلاصه اون روزها ما یه گوشه اون میز 4 نفره میشستیم و در حالی که پیتزا میخوردیم همش به این فکر میکیردم این میز چرا اینقدر بزرگه قرار نیست که همه ی مشتریها که میان تعدادشون زیاد باشه واین میز رو پر کنه دیشب با بچه ها بعد از یه مدت طولانی دوباره رفتیم همون رستوران صندلی های میزمون پرشد یه صندلی مال مبینا یکی مال ارمیا و دوتا مث...
19 دی 1391

علاقه

  تا حالا نشده  کسی منو اینجوری دوست داشته باشه     که توی خواب هم دنبال من باشه هر جای خونه که برم دنبال من بی صدا بیاد و خودش سرگرم کنه هر کاری میکنم پشت سرش شروع به تقلید بکنه هر وقت خراب کاری میکنه یا چیزی رومیندازه میاد زل میزنه توی صورتم و با داد و بیدا میخواد که دنبالش برم تا نشونم بده ی کار کرده یا چه چیزی رو پیدا کرده و از الان بخواد واسه من کتاب بخونه وقتی خوابش بیاد بهونه اغوش منو بگیره وقتی توی خواب دنبال من میگرده زیر چشمی نگاه کنه و ببینه من کنارش هستم یا نه و وقتی خیالش راحت شد چشماش رو ببنده و دوباه به خواب بره میمیرم واسه اون لحظه ای که از پاییئن عین گربه چکمه پوش چشماش رو معصوم میکنه ...
16 دی 1391

دعا

واسه عزیزترینم که نذاشت امروز همراهش باشم دعا کنید ممنون  
16 دی 1391

بافتنی

چند روز پیش یه سر رفتم حسن اباد و یه کاتالوگ خیلی قشنگ که مدلهای بافتنی واسه بچه های کوچک رو داشت خریدم . تونستم از روی یه مدل یه کلاه با نمک واسه ارمیا ببیافم و  کلی توی دلم به خودم افرین گفتم و بافتنی شده تنها سرگرمی من وقتهایی که بچه ها خوابن می بافم  این روزهای تکراری دارن پشت سر هم میگذرن و من هر روز از  صبح تا شب  کارهای تکراری خانه و بچه داری رو   انجام میدم و شب خسته و کسل به رختخواب میرم برای یه روز تکراری دیگه دلم میخواد زودتر عید برسه دلم یه تعطیلات حسابی میخواد حتی به سرم میزنه برم واسه مشهد اسم بنویسم اما برنامه درسی مبینا و کلاس هاش رو که میبینم پشیمون میشم این جور وقتهاست که دوست دارم زودتر بزر...
13 دی 1391

پاسخ پست قبلي

قبل از همه چيز از همه دوستاني كه اومدن و جواب دادن ممنونم   واسه من هم اتفاق افتاده كه با خودم قهر كنم حتي زمانهايي كه اينقدر از دست خودم عصباني بودم كه شب رو تا صبح حرص خوردم و هر چي به  ذهنتون برسه نثار خودم كردم بيشتر هم وقتهايي بود كه امتحاناتم رو بد ميدادم . واي كه چقدر از استرس درس و امتحان بدم مياد و هنوز هم كه هنوزه وقتي مبينا امتحان داره استرس من بيشتر از مبيناست يا زمانهايي كه بايد داد ميزدم و نزدم و سكوت كردم و با سكوتم خودم رو بيشتر مجازات كردم اما دوره تغيير شروع شده ديگه دارم تغيير ميكنم و از همه اخلاق هاي خودم كه ناراضي بودم دارم جدا ميشم ميشه گفت شروع كردم به پوست اندازي هر چند اين تغيير خيلي دير داره ...
10 دی 1391

قهر

تا حالا شده با خودتون قهر کنین؟   این سوالی بود که چند روز پیش مبینا از من پرسید و من موندم چی بگم جوابهای زیادی توی ذهنم اومد اما ترجیح دادم با عجله به سوالش جواب ندم و در موردش خوب فکر کنم که چی بگم بهتره حالا منتظر جواب های شما هستم تا حالا با خودتون قهر کردین ؟ برای چی ؟       ...
5 دی 1391

کارهای جدید

توی تابستان با عروسی های که رفته بودیم پسرم واسه خودش یه پا قرتی شده بود طوری که تو خیابون حتی یه ماشین رد میشد و صدای اهنگش می اومد   تو بغلم شروع میکرد به دست زدن حالا تو ماه محرم هم سینه زدن رو یاد گرفته شده یه پا حسینی و با هر صدایی که از تلویزیون و موبایل  یا نوحه خوانی های اصغر داییش میشنوه شروع به سینه زدن میکنه الهی که من قربون اون دستهای کوچولو برم که اینقدر محکم و از ته دل میزنه که صداش میاد راه رفتن رو هم که خیلی وقته یاد گرفته ولی از همه جالبتر قهر کردنشه   وای وای که چه خوردنی میشه وقت قهر کردن به هیچ عنوان با شوخی و اذیت کردن و سربه سر گذاشتن کسی نمیتونه  اشک ارمیا رو دربیاره اما امان از روزی که...
5 دی 1391
1